من خیلی قبل‌ترها یه سری داستان‌هایی می‌نوشتم که بعضا دنباله دار و سریالی بودن. این داستان‌ها فقط برای دل خودم بود و تصوری از خودم و رویاهام در دنیاهای موازی بودن. این که میگم خیلی قبل‌تر اشاره به بیش از یک دهه قبل داره. دیروز که خونه مادرم سر سفره ناهار جمع شده بودیم، خواهر کوچیکم اعتراف کرد که اون دوران، یواشکی داستان‌هام رو می‌خونده و از احساساتش در مورد اون داستان‌ها گفت و این که چقدر بهشون علاقه‌مند بوده. چیزی که می‌گفت کاملا درست بود چون من به هیچکس اجازه خوندن اون داستان‌ها رو نمی‌دادم و حتی یک‌بار که یکی از دوستانم به صورت کاملا اتفاقی یک داستان کوتاه از اون مجموعه رو دیده بود به زور ازم اجازه گرفت و داستان رو در یک نشریه کوچیک محلی که شاید سر جمع کمتر از ۱۰۰ نفر مخاطب داشت چاپ کرد و تا مدت‌ها هر بار که یکی از اون مخاطب‌ها من رو می‌دید، کلی در مورد اون داستان و احساسات مثبت یا منفی که براش ایجاد کرده بود باهام حرف می‌زد.
حسی که از اعتراف خواهرم گرفتم واقعا برام دوست‌داشتنی و ارزشمند بود و کلی ذهنم رو درگیر کرد. شاید اگر مسیر نوشتم رو به سمت فیلم‌نامه سوق نمی‌دادم هنوز هم در حال نوشتن اون داستان‌ها بودم. فیلم‌نامه نویسی مقتضیاتی داره که کلا بهت اجازه نمیده، فضای فکری و نوشتاریت در سمت و سوی داستان‌نویسی و رمان‌نویسی باشه. راستش خودم هم دلم برای نوشتن در اون فضای منحصر به فرد تنگ شده. اما نمی‌دونم دوباره می‌شه بهش فکر کرد و یا حتی برای تجربه دوباره‌اش تلاش کرد یا نه.

داستان‌هایی که در گذشته جا مانده‌اند

داستان‌ها ,داستان
مشخصات
آخرین جستجو ها